باز بارانی شدم من

باز باران باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ … فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران؟ گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین! در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هاست؟ کودک خوشحال دیروز ، غرق در غمهای امروز ، یاد باران رفته از یاد ، آرزوها رفته بر باد،

 باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه ٬ بی بهانه شایدم٬ گم کرده خانه

خاطراتم کو گلم کو حسرت بو کردنش کو

گریه ام کو خنده ام کو پدر غم پرورم کو

یاد من کو  آرزوم کو آن غرور پر پرم کو

کو نشانی از خود من آن خود گمگشته ام کو

باز بارانی شدم من  باز بارانی شدم من

در ادامه.........................

ای بابا دیروز تولدم بود و اون حشن خوبی که عزیزانم واسم بر پا کردن دیگه نباید مجال کو کو کردن را بهم بده. خودم که یاد کوکوری الی حون افتادمشما جطور

عاشق همه ی عزیزانم هستم

 

انتظار...

 

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد / ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که درکارزمین حیرانم / مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شایداین باغچه ده قرن به استقبالت / فرش گسترده ودر دست گلایل دارد

تابه  کی یکسره یکریزنباشی شب و روز / ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش ست و به عشقت هرروز / می خرم از پسرک هرچه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت / یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشودسنگ صبورت تنها / تکیه برکعبه بزن کعبه تحمل دارد...

(حمیدرضابرقعی)