تو هم ای باجناق جون زن گرفتی / بلای مال و جان و تن گرفتی ؟
به جشنت بنده شادی ها نمودم / که هم درد دگر پیدا نمودم
دگر ما و تو با هم خویش گشتیم / به هم وابسته بیش از بیش گشتیم
بلی ما و تو ا هم باجناقیم / سرا پا غرق دود یک اجاقیم
شدا بند با این سن و سالت / دل من سخت میسوزد به حالت
مگر اشعار مخلص را نخواندی / چرا خود را به روز من نشاندی !
چرا خود را اسی زن نمودی ؟ اسیر و بنده مثل من نمودی
عزیز من در آغاز جوانی / نباید زن بگیری تا میتوانی ؟!
کی گفته زن شریک عمر مرده ؟ مگر زن میکنه تخم دو زرده؟
در آغاز جوانی بشنو از من / نباید حبس شد در خانه با زن!
ولی ای دوست در آغاز بازی / خودت را پاک تا دیگر نبازی!
کنون گویم برایت داستانی /که در معنای آن حیران بمانی
بلی ای باجناق مهربانم / نگردی دلخور از این داستانم
شنیدی بارها ای تازه داماد / بهر مادر که نوزادی خدا داد
بهم پیچند دست و پای او را / به جز سر جمله اعضای او را
بلی مادر چو خواهد کودکش را / به قید و بند سازد کودکش را
بلی گر در دو روز زندگانی / جوانان را در آغاز جوانی
میان خانه تنهاشان گذارند / به حال خویشتن واشان گذارند
یکایک را مثال من نسازند / اسیر و پای بند زن نسازند
شرور و خودسر و بیعار گردند / همه از دم کثافتکار گردند
به فکر بکر استادان این فن / برای نوجوانان زن گرفتن
بود واجب در آغاز جوانی / که بنمایند خوش تر زندگانی
زنان قندان مردان کبیرند / در این قندان خیلی ها اسیرند !؟